عاشق شدن جن زیبا نسبت به یک انسان ونامردی انسان
 
سكوت2012 بهترین وبلاگ عمومی
از شما،با شما،براي شما(همه چيز براي همه كس)
 
 

آقای سید محمد ابراهیم حسینینقل کرده است : من در سال ۱۳۷۴ در روستای کرزان از توابع تویسرکان به منبر می رفتم و نوحه می خواندم . روز تاسوعا بود .با میزبان خود آقای محمود افشار برای گردش به صحرا رفتیم . پدری با دو فرزندش را دیدیم که لوبیای قرمز می کاشتند .بعد از احوالپرسی حرف از معجزه ائمه به میان آمد . آقای کریمی داستان جالبی نقل کرد و گفت : یکی از بچه ها بنام عباس مرد مدین و دقیق در انجام تکالیف شرعی هست که با مادر و همسر خود زندگی می کند .

روزی از محل کار خود خارج می شود وبه سمت منزل خود خود می رود در بین راه صدای دختری به گوش می رسد که او را به نام صدا می زند . وقتی که بر می گردد دختری زیبا و با ظاهری دلفریب را می بیند آن دختر اظهار می کند که عباس من عاشق تو شده ام و در خواست ازدواج با تو را دارم .

عباس با شنیدن این حرف در حالی که از اتهام مردم می ترسد که در کوچه با چنین دختری در حال صحبت است گفت : من همسر و مادری تحت تکلف خودم دارم و هیچ گونه توانایی اداره دو همسر و مادرم را ندارم . دختر اظهار می کند که من از شما توقع مخارج و غیره را ندارم بلکه نیازهای ماده شما هم هر چه باشد برطرف می کنم .

عباس می گوید : چون نمی خواستم در جایی که مردم متوجه بودند با ااو صحبت کنم تا مبادا آبرویم خدشه دار شود لذا بی اعتنایی کرده و به سوی خانه حرکت کردم .

وقتی به خانه رسیدم دیدم جلوتر از من آمده و در منزل نشسته است . گفتم من تا امروز اصلا تو را ندیده ام تو چطور ندیده عاشق من شده ای ؟

گفت : من از طایفه جن هستم انسان نیستم ولی چه کنم عاشق و دلباخته تو شده ام از تو تقاضای ازدواج دارم و تمام زندگی تو را تضمین می کنم که با خوشبختی زندگی کنی . عباس می گوید او هر چه اصرار می کرد من مخالفت می کردم تا اینکه گفت : عباس من می روم تو تا فردا با مادرت و همسرت مشورت کن . در همین حال مادر و همسرم نشسته بودند و گفتند : انگار تو با کسی صحبت می کنی ما که غیر از تو کسی را نمی بینیم من جریان را شرح دادم مادرم گفت : عباس جن زده نشده باشی ؟ آن روز گذشت فردا طبق معمول من به مغازه رفتم مشغول کار شدم و در وقت همیشگی به خانه بر گشتم وقتی که وارد شدم دیدم باز آن دختر نشسته و منتظر است . بعد از سلام و جواب گفت : عباس! با مادر و همسرت مشورت کردی ؟ گفتم : دیروز به تو گفتم من نیاز به ازدواج دوم ندارم و خواهش می کنم که دست از سر من بردار .

او گفت : من در عشق تو بیقرارم و می سوزم خواهش میکنم با من ازدواج کن و همین طور اصرار می کرد .

گفتم : ولم کن من ابدا به ازدواج دوم تن در نمی دهم باز دیدم ولم نمی کند ناچار برای خلاصی خودم سیلی محکمی به صورتش زدم . به من نگاه کرد و گفت : اگر من چنین سیلی به تو بزنم تو زنده نمی مانی . در همین حال وقتی از من مایوس شد یک سیلی به من زد . دیگر نفهمیدم جریان چه شد

وقتی مادر و همسرم می بینند من نقش زمین شدم من را به پزشک می رسانند . ولی چون کاملا لال شده بودم از معالجه من ناامید شدند. عباس بعد از مدت زیادی با همین حال که قادر به صحبت کردن نبود زندگی می کند تا اینکه روزی آرزو می کند به زیارت امام رضا (ع) برود و این آرزو را با اشاره به نزدیکان خود می فهماند .

مادر و همسر و برادری که در تهران زندگی می کرد به همراه عباس به مشهد مقدس عازم می شوند . یک هفته در مشهد می مانند و هر روز به زیارت می روند تا اینکه روزی در منزل عباس امام رضا (ع) و امام زمان (عج) را در خواب می بیند و شفای کامل پیدا می کند .

به نظر من حق مرده بود که این جوری بشه گناه داشت بی چاره .


فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز


درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید.در صورت هر گونه انتقاد يا پيشنهاد لطفاٌ نظر بدهيد يا به اين آدرس ايميل بزنيد.ali_gun_on_hand@yahoo.com
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همه چیز برای همه کس و آدرس sokot2012.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 177
بازدید کل : 285807
تعداد مطالب : 166
تعداد نظرات : 17
تعداد آنلاین : 1